مجموعه اشعار و نوشته های مهدی کریم بخش ساحلی

ادبیات کلاسیک ایران : گزیده اشعار غنایی فارسی کهن گرایان

مجموعه اشعار و نوشته های مهدی کریم بخش ساحلی

ادبیات کلاسیک ایران : گزیده اشعار غنایی فارسی کهن گرایان

شعری از : فصیح الزمان رضوانی

شعری از : فصیح الزمان رضوانی

 

همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی

چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی

به کسی جمال خود را ننموده ای و بینم

همه جا به هر زبانی بود از تو گفتگویی

به ره تو بس که نالم   ز غم تو بس که مویم

شده ام ز ناله نالی  شده ام ز مویه مویی

همه خوشدل آنکه مطرب بزند به تار چنگی

من از این خوشم که چنگی بزنم به تار مویی

چه شود که راه یابد سوی آب تشنه کامی

چه شود که کام جوید ز لب تو کام جویی

شود اینکه از ترحم دمی ای سحاب رحمت

من خشک لب هم آخر  ز تو تر کنم گلویی

بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت

سر خم می سلامت  شکند اگر سبویی

همه موسم تفرج به چمن روند و صحرا

تو قدم به چشم من نه  بنشین کنار جویی

نه به باغ ره دهندم  که گلی بکام بویم

نه دماغ اینکه از گل شنوم به کام بویی

ز چه شیخ پاکدامن سوی مسجدم نخواند

رخ شیخ و سجده گاهی   سر ما و خاک کویی

بنموده تیر روزم  ستم سیاه چشمی

بنموده مو سپیدم صنم سپیده رویی

نظری به سوی رضوان 1 من دردمند مسکین

که بجز درت امیدش نبود به هیچ سویی  .

 

1-اصل شعر رضوانی بوده است که بنده حقیر جسارت نموده و آن را  رضوان من  تصحیح نموده ام . جسارت بنده را پیشاپیش ببخشید .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

شعری از : رهی معیری

شعری از : رهی معیری

 

ساقی بده پیمانه ای زان می که بی خویشم کند

بر حسن شور انگیز  او  عاشق تر از پیشم  کند

زان می  که در شبهای غم بارد فروغ صبحدم

غافل کند از بیش و کم ، فارغ  ز  تشویشم  کند

نور سحرگاهی دهد ، فیضی که می خواهی دهد

با مسکنت شاهی دهد ، سلطان درویشم  کند

سوزد مرا ، سازد مرا  ، در آتش اندازد مرا

و ز  من رها سازد مرا ، بیگانه  با خویشم  کند

بستاند آن  سرو  سهی سودای هستی از  رهی

یغما کند  اندیشه را ، دور  از بد اندیشم کند  .

 

 

 

شعری از : فرخی یزدی

شعری از : فرخی یزدی

 

شب چو در بستم و مست از می نابش کردم

ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم

دیدی آن ترک ختا دشمن جانم بود مرا

گر چه عمری به خطا رفت دوست خطابش کردم

منزل مردم بیگانه چو شد خانه چشم

آن قدر گریه نمودم که خرابش کردم

شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع

آتشی در دلش افکندم  و  آبش کردم

غرق خون بود و نمی مرد ز حسرت فرهاد

خواندم افسانه شیرین و به خوابش کردم

زندگی کردن من مردن تدریجی بود

هرچه جان کند تنم عمر حسابش کردم  .

 

 

 


شعری از : طاهره قزوینی

شعری از : طاهره قزوینی

 

گر به تو افتدم نظر ، چهره به چهره ، رو به رو

شرح دهم غم تو را ، نکته به نکته مو به مو

از پی دیدن رخت ، همچو صبا فتاده ام

خانه به خانه ، در به در ، کوچه به کوچه ، کو به کو

می رود از فراق تو ، خون دل از دو دیده ام

دجله به دجله ، یم به یم ، چشمه به چشمه ، جو به جو

دور دهان تنگ تو ، عارض عنبرین خطت

غنچه به غنچه ، گل به گل ، لاله به لاله ، بو به بو

ابرو  و  چشم  و  خال تو  ،  صید نموده مرغ دل

طبع به طبع و دل به دل ، مهر به مهر  و  خو به خو

مهر تو را دل حزین بافته بر قماش جان

رشته به رشته ، نخ به نخ ، تار به تار  و  پو  به پو

در دل خویش ، طاهره گشت و ندید جز تو  را

صفحه به صفحه ، لا به لا ، پرده به پرده ، تو به تو   .

شعری از : مظهر

شعری از : مظهر

 

چه خوش است پیش زلفت سر شکوه باز کردن

گله های روز هجران به شب دراز کردن

همه روز در خیالم که شب دگر بیاید

تو و ناز ها که داری ، من و آن نیاز کردن

درِ دل کنون نشاید به همه فراز کردن

تو به خانه ای ، نشاید در خانه باز کردن

به تکلمی دهانت بگشود عقده هایم

چه خوش است کشف معنی بر اهل راز کردن

سر کوی دلبر من به حریم کعبه ماند

که به هر طرف کنی رو بتوان نماز کردن

بجز از حدیث زلفت که به عمر می سرایم

همه عمر در ملالم  ز سخن دراز کردن

بگذار تا که مظهر ز تو کام دل بگیرد

تو هزار جای داری ز برای ناز کردن  .