شعری از : فخرالدین عراقی
ز دو دیده خون فشانم ز غمت شب جدایی
چه کنم که هست اینها گل باغ آشنایی
همه شب نهاده ام سر چو سگان بر آستانت
که رقیب در نیاید به بهانه گدایی
درِ گلستان چشمم ز چه رو همیشه باز است ؟
به امید آنکه شاید تو به چشم من در آیی
سر و برگ گل ندارم ، ز چه رو روم به گلشن
که شنیده ام ز گلها همه بوی بی وفایی
به کدام مذهب است این ، به کدام ملت است آن
که کشند عاشقی را که تو عاشقم چرایی
به قمار خانه رفتم ، همه پاکباز دیدم
چو به صومعه رسیدم ، همه زاهد ریایی
درِ دیر می زدم من که ندا ز در درآمد
که درآ ، درآ عراقی که تو هم از آن مایی .
شعری از : رودکی سمر قندی
بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی
ریگ آمو و درشتی راه او
زیر پایم پرنیان آید همی
آب جیحون از نشاط روی دوست
خنک ما را تا میان آید همی
ای بخارا ، شاد باش و دیر زی
میر زی تو شادمان آید همی
میر ماه است و بخا را آسمان
ماه سوی آسمان آید همی
میر سرو است و بخارا بوستان
سرو سوی بوستان آید همی
آفرین و مدح سود آرد همی
گر به گنج اندر زیان آید همی .